۴ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

به خیالم تنها بوسه و آغوشی

به خیالم تنها بوسه ای و آغوشی ! 

چه میدانستم که میدَرَد،بکارت روح آشفته ام را !

بر وزن درد ، هم رنگ لعنت ! 

و چه میدانستم که من میمانم و ذهنی ملتهب

از تهوع صبحگاهی یک زن !

آبستن شوریدگی لعنت 

و خون خشکیده ام ، تحفه ی آخرین دیدار

قابله را خبر کنید !  

غم برای رسیدن به سینه ها گُر گرفته ام ، امان نمیدهد !

گرگ ها را به میلاد طفل من دعوت کن و بند ناف را 

به دندان کفتار پیری از جانم بیرون بکش !

لالایی کودکم ! 

لاشه ی تو،ته مانده ی عشق،کودکم ! 

تو مرا به انزوا خواهی کشید و من می اندیشم ! 

به خیالم ... که به خیالم تنها بوسه و ای و آغوشی ! 

 

+ از درد نوشته های یک زن که من باشم ! 

 

۰۹ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید حسنی

آقای حساس

آقای حساس خیلی حساس بود ! البته نه این که بنشیند و دست روی دست بگذارد،نه ! ریا اگر نشود، در کمپین " کوفتت بشه گربه ی گنجشک خور" و کمپین " خدا مرگت بده عامل انقراض یوزپلنگ ایرانی " هم عضویت داشت و شب ها از خواب و خوراکش میزد تا با فحش نوشتن زیر پیج امیر تتلو و شاهزاده ی عربستان فرهنگ ناب ایرانی را به رخ جهانیان بکشد و ثابت کند که کوروش میتواند زیر پتوی گلبافت( made in china) مچاله شود و آهسته بخوابد ! آقای حساس مثل هر وطن دوست روشن فکر دیگری از زنده باد و مرده باد متنفر بود و اگر از دستش می آمد میداد روی خشتکش هم شعر های یغما گلرویی را تتو کنند ! اما داور فوتبال بحثش جدا بود !  آخرین بار که ابوالملاقه ی علی آباد اصل را به جرم اعتراض به زندان انداختند چنان حالش خراب شد که در فیسبوکش نوشت هوا را در سرنگ میخواهد و سیل کامنت های عسل_جوجوملوسی و پیشی_ناس ناسی به سوی او روانه شد که ای جانم به فدای حساسیتت! جیجلتو بوخولم ! خلاصه این که حساس بود،نان شبش را میگرفتند،تلگرامش کنار گذاشته نمیشد و چند سلفی با دیوار مهربانی داشت ! شکار چی ها همه بد بودند ولی اگر گوشت در آبگوشتش کم میشد خون به پا میکرد! یک روز آقای حساس که برای رفتن به تجمع جماعت "نجات دریاچه ی ارومیه با شلنگ های اهدایی" پایش به چیزی گیر کرد ! یک کودک خیابانی در خودش جمع شده بود و خوابیده بود ... و مادرش آن طرف تر دستفروشی میکرد ... آقای حساس یقه ی پالتویش را بالا کشید و به راه افتاد ! دریاچه ی ارومیه به او نیاز داشت ... !!   
 
۰۹ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید حسنی

عاشقانه ی ناگهان

هر دو خوب میدانیم در سکانس آخر،عاقبتمان نگاه های سردیست از جنس زمستان سال گذشته ! باید دستت را بفشارم و بگویم " بدرود" !! و برویم به امان خدا ...  زنانه شیر میشوم !! میبوسمت ... بی آنکه مجال بیابی میبوسمت ... فیلمنامه را به روی من نیاور ! هزار بار خواندمش ... اما میبوسمت !! پیش از آنکه لب به اعتراض باز کنی کارگردان میگوید : کات ! انگار او هم میداند این پایان چقدر به تن ما می آید ! ... این " ناگهانی " من پایان قصه میشود ! و پس از سالها هنوز ما را با همین عاشقانه ی ناگهان میشناسند !
 
+ عاشقانه ای به هیچ کس !
 
۰۹ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید حسنی

آسمان پسر خاله ی ماست

اگر 170 سانتی متر هم برف در کشور عزیزمان بنشیند باز هم اسمش رحمت و نعمت است(شاید هم عصمت)،کودکان وسط بلوار های شهر بازی میکنند و مردم که تا فرق سر در برف هستند با روی گشاده و لبخند گشاد،نان بربری در دست به کانون گرم خانواده برمیگردند و کشاورزان در مزارع از شدت خوشحالی به حرکات موزون و ناموزون می افتند !! یک خبرنگار را هم میفرستند وسط شهر،در حالی که با میخ به زمین کوبیده اندش که باد او را نبرد گزارش بگیرد که : همه چی آرومه ! 

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید حسنی